موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13156
نقش عشق بر بوم ايران

(ياد استاد فرشچيان، نگهبان هنر و ميهن)

عباس خامه يار

 

در سپيده‌دم روزي که آسمان فرهنگ و هنر ايران، ستاره‌اي از دست داد، قلب من نيز پاره‌اي از خويش را گم کرد. استاد محمود فرشچيان، نه تنها هنرمندي بي‌بديل، که نغمه‌اي جاودان در ارکستر روح و ايمان اين ملت و اين مرز و بوم بود؛ نغمه‌اي که از دو سوي زندگي‌ با من پيوند داشت؛ از روزهايي که در بنياد شهيد و امور ايثارگران با دوستانمان هم‌قدم شديم براي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت، تا سال‌هاي مأموريت فرهنگى در آن سوي مرزها، که نامش در حلقه‌هاي نخبگان و محافل مردمى، روشنفکري و نخبگى منطقه، همچون نگيني بر انگشتري افتخار ايران مي‌درخشيد.

در ميان شيعيان جهان، محبوبيتي ويژه داشت که تنها بزرگان تاريخ نصيبشان مي‌شود. خانه‌ها، حسينيه‌ها و دل‌ها، همه پر از ياد و نام او بود. در ميانه اين همه، «عصر عاشورا» همچون پرچمي برافراشته بود؛ نه تنها تصويري از يک واقعه تاريخي، که پلي ميان فرهنگ ايران و تشيع با فلسفه خونين کربلا. آن تابلو، فريادي خاموش بود که از اعماق ايمان برخاست، روايتي که با قلم، اما به زبان اشک و عشق نوشته شد.

استاد خود گفته بود آن روز، در خلوت خانه، دستش بي‌آنکه اراده کند، قلم را به حرکت درآورد. آنچه بر بوم نشست، بي‌هيچ تغيير، همان شد که امروز نيز پيش چشم ماست؛ تصويري که مرکز آن، خالي از حضور امام حسين(ع) است، تا سوگ، سنگين‌تر و غيبت، سوزناک‌تر شود.

هنر او نه در قاب ديوار که در دل‌ها جا گرفت. ضريح امام حسين(ع) را به طلا و نگار آراست و دل شيعيان را به وجد آورد.

در ميان برجسته‌ترين جراحان قلب آمريکا، زماني که نفس زندگيش به تنگ آمد و دلش دردمند از نياز به تيغ جراحي بود، بي‌درنگ به حضرت رضا عليه‌السلام، آن امام مهرباني‌ها، در مشهد مقدس پناه برد. به مدد عنايت و کرامت آن امام رئوف، معجزه‌اي رخ داد و بدون هيچ جراحي، دلش به سلامت رسيد. تابلوي ماندگار «ضامن آهو» و طراحي و ساخت ضريح مطهر امام رضا(ع)، آينه‌اي تابناک از ثمرات عمر پر برکت و آکنده از عشق و معرفت اوست؛ مکاشفات روحاني و خواب‌هاي پي در پي‌ااز حضرت رضا(ع)، شاهدي بر دلبستگي عميقش به آن امام مهربان بود.

 بارها در پي آن بودم که در کشوري از حوزه خليج فارس، كه محل مأموريتم بود، برايش بزرگداشتي بين‌المللي برپا کنم؛ ميزبان، اين افتخار را سخت مغتنم مي‌شمرد، اما تواضع استاد اجازه نداد. هنوز چهره مرزبانان لبناني را به ياد دارم که در گذر از مرز سوريه، با شوقي کودکانه، خواستار پوستر يا نسخه‌اي از آثارش بودند.

استاد تنها نقاشي زبردست بر بوم نبود؛ او بوم جان‌ها را نيز نقاشي مي‌کرد. در روزگار فشار و غربت، بي‌هيچ لغزشي، بر عشقش به «ايران» پاي فشرد. پيوندش با جانبازان و ايثارگران، صحنه‌هايي آفريد که ديدنش بغض را در گلوي هر بيننده مي‌نشاند؛ مانند آن روز که در جمع جانبازان نابينا در خرداد 1390، سخن را به اشک سپرد و در رونمايي از «جانباز دو چشم نابينا» گفت: «من دست شما را مي‌بوسم؛ استقلال اين سرزمين، مرهون شماست.»

آن تابلو، تصويري از جواني بود که دو چشم خويش را به راه خدا داده، اما سيمايش از نور الهي لبريز بود. استاد مي‌گفت: «اين نور، همان نور خداست که از عمق جان جانبازان مي‌تابد و جهان را روشن مي‌کند».

من هرگز بهمن 1383 را هم فراموش نمي‌کنم، که نخستين کنگره ملي تجليل از ايثارگران را برپا کرديم. استاد به دليل حضور در آمريکا نيامد، اما تصوير زنده‌اش بر پرده، همه سالن را گرم کرد؛ گويي خود، از هزاران کيلومتر آن سوتر، روحش را به جمع آورده بود.

امروز که او در ميان ما نيست، تنها آثارش مانده است و يادش، که همچون شمعي، راه فرهنگ و ايمان را روشن نگاه مي‌دارد. استاد محمود فرشچيان، نه فقط چهره ماندگار مينياتور ايران، که تجسم فرهنگ، اخلاق، شکوه و ايمان يک ملت بود. او رفت، اما قلمش بر بوم جاودانگي کشيده شد، و اين نقش، هرگز رنگ نخواهد باخت.

يادش گرامى باد...