دفاع مقدس و امانت در روايتغلامرضا بني اسديجنگ را بايد درست روايت کرد. اين به فهم درست براي همه و همي
دفاع مقدس و امانت در روايتغلامرضا بني اسديجنگ را بايد درست روايت کرد. اين به فهم درست براي همه و هميشه منجر ميشود. سياسي ديدن و گذشته را در تابوت امروز گذاشتن هم خلاف انصاف است و هم به نوعي تحريف تاريخ. اين که برخي افراد امروز ميگويند دولت آن زمان براي جنگ کم ميگذاشت، بيانصافي است و الا بايد توجه داشته باشيم که همراستا با جنگ و پشتيباني سازي از دفاع مقدس، دولت بايد کشور را هم اداره و معيشت مردم راهم را تدبير ميکرد. نميشود زندگي يک ملت را زمين گذاشت. از خانواده يک نفر به جبهه ميرفت اما چند نفر در خانه و زندگي شان ميماندند. مگر منطقي و شرعي است که اين جمعيت چندبرابري را نديد؟ از قضا آن سالها منطق عدالت و مشرب درست کرداري حاکميت، باعث ميشد که افراد در دورافتادهترين روستاها و حتي کوچ روها و عشاير نيز سهمي برابر از داشتهها مثل مرکز نشينان ميگرفتند. روغن موجود وقتي بر جمعيت کشور تقسيم ميشد، به هر نفر 450 گرم ميرسيد. به همه هم "ميرسيد" کسي از قلم نميافتاد و از چشم دور نميماند. 1کيلو و 200 گرم قند و شکر هم با اعلام شماره کوپن، براي همه مردم فراهم بود. پروژههاي عمراني نيز با درنظر گرفتن شرايط، اجرايي ميشد و باز دورترين نقطه هم از هندسه سازندگي مستثني نميشد که حتي بيشتر به حساب ميآمدند. به نظر يکي از مهمترين دلايل همراهي مردم با جبهه و جنگ همين بود که ميديدند با وجود شرايط سخت، کسي بر مردم سخت نميگيرد. ميديدند که تلاشها روز افزون است تا گشايشي در معيشت همگاني ايجاد شود. همين بود که از همان سهميه اندک و کوپني خود ميزدند و به جبهه کمک ميکردند. رزمندگان ما هم قدردان اين ايثار ملي، با غيرتي افزونتر ميجنگيدند. اگر آن زمان نگاه از مردم حاشيهاي و کشور به حال خود رها ميشد، اولين جايي که با مشکل مواجه ميگشت جبهه و جنگ بود. توجه کارگزارن به مردم باعث ميگرديد که همه ايران خود را جبهه بداند. پيرزن، از دهان خود ميزد تا سهميه قند خويش را به جبهه بدهد. پيرمرد، حلب روغن خود را که حاصل جمعآوري سهميه چند ماهش را بود براي جبهه کنار ميگذاشت. کوچک و بزرگ ميکوشيدند در حماسه دفاع، نقشي داشته باشند حتي اگر شده به اندازه يک قوطي خالي کمپوت که براي آب خوردن رزمندگان تميز ميشد. اينها خطهاي درست تاريخ است که بايد خواند. همين عدالت در توزيع حداقلها بود که حداکثر همراهي مردم را به دنبال داشت. زنها مردانه فرزند خود را به جبهه ميفرستادند. در شهادت شان هم چنان شکوهي خلق ميکردند که کلام امام خميني معنايي مکرر بيابد که "از دامن زن مرد به معراج ميرود." زنان از همه دلبستگيهاي خود دست ميشستند و حتي طلاهاي عروسي خود را هم نذر سلامتي رزمندگان، به جبهه اهدا ميکردند. خانوادهها سفرههاي خود را آگاهانه و جوانمردانه کوچک و کوچکتر ميگرفتند تا سفره جبهه گستردهتر پهن شود. اين داد و ستد ميان نظام و مردم بود که بهرغم کمبود سلاح، ما را به پشتوانه ملي مسلح ميکرد تا دشمن را قدم به قدم عقب برانيم و خاک وطن را وجب به وجب پس بگيريم. امروز هم بايد همان راه را در پيش گرفت. مردم را، معيشت و مهمتر از آن، شانِ انساني آنان رابايد محترم شمرد. براي بهتر شدن زندگي شان بايدکوشيد آن وقت خودشان هزينه دفاع از ايران را - هر چه هم سخت باشد - به جان و مال خواهند پرداخت.