بهرهاي از کلام امام خميني پيرامون خطرات حب نفس
امام خميني رضوانالله تعالي عليه، مرجع بزرگ شيعيان با پيروزي انقلاب اسلامي شکوهمند مردم ايران در جايگاه رهبري انقلاب، قدرتمندترين فرد کشور بودند، با اينحال هرگز ساده زيستي و زيطلبگي را ترک نکردند و هيچگاه اسير قدرت نشدند و بواسطه سالها تهذيب نفس، به اعتباريات دنيوي دل نبستند و چه بسا در اوج قدرتمندي نيز به مبارزه با نفس پرداختند و اخلاص در راه خدا را سرلوحه زندگي پر برکت خود قرار دادند. امام خميني، در طول حيات پربرکت خود از هر فرصتي براي تذکر مبارزه با نفس سرکش استفاده ميکردند و کارگزاران کشور را به رعايت اين امر توصيه ميکردند. آنچه مطالعه ميفرماييد، گزيدهاي از اين توصيهها و تذکارهاست.
***
... اگر انسان سيطره پيدا بکند به حسب نفس بر خودش و بر همه چيز، اين اهل دنيا ديگر نيست ولو اينکه همه دنيا را هم داشته باشد، مثل حضرت سليمان و امثال او. و اگر اين سيطره نباشد و انسان در اين غفلت که ما داريم باشد، اين آدم اهل دنيا هست و دنياي دَني پست. دنيا و آخرت، خدا و دنيا، اينها دو چيزي است که ما وقتي تعلق به او داشتيم عالم ملک ميشود دنيا، اين دنياي من است. من وقتي تعلق به اين داشتم و تحت نفوذ او بودم، تحت نفوذ و سيطره او بودم، تحت نفوذ رياستها، تحت نفوذ مقامات بودم، همه اينها دنياست و من خودم اسير است. هرچه سعه سلطنت زيادتر بشود اسارت زيادتر ميشود، من اسير او هستم و خودم ملتفت نيستم. و اگر چنانچه انسان موفق بشود به آنکه انبيا ميخواستند که از تحت اين سيطره نفس بيرون برود، اين اعديعدوّ(1) بيرون برود، اين اسارت را، قيد اسارت را از گردن خودش بردارد، اين آدم ميشود يک آدمي که بر همه چيز سيطره دارد و چيزي بر او سيطره ندارد، و سيطرهاي که بر همه چيز دارد هم در حساب نميآورد. نميبيند او را چيزي. و همان طوري که براي دوستان خودش خير و صلاح ميخواهد براي دشمنان خودش هم خير و صلاح ميخواهد. انبيا اينطور بودند. انبيا غصه ميخوردند براي کفار، غصه ميخوردند براي منافقين که چرا بايد اينها اينطور باشند...
ميزان در درستي و نادرستي قضاوت انسانها
انسان اگر بخواهد حکم بکند به يک مطلبي، تصديق کند در باطن يک مطلبي را. اول برود سراغ خودش، خودش ببيند چکاره است. انسان آن کنار بنشيند و نظرش را به عيوب مردم بيندازد يا محسَّنات ديگران را عيبجويي بکند يا بديهاي ديگران را تحسين بکند، خوب اين يکي امرش آسان است. انسان وارد هيچ معرکهاي نميشود. آنهايي که در سرحَدّات دارند جنگ ميکنند هِي اشکال ميکند به آنها. وارد هيچ ادارهاي نميشود. آنهايي که وارد هستند اشکال ميکند. وارد هيچ مرکزي که بايد اصلاح بکند امور را نميشود. اين کنار مينشيند و شروع ميکند هِي مناقشه کردن و عيب تراشيدن. اين کار آسان هست و خيلي هم رايج شايد باشد. اما اگر انسان اول نشست و پيش دل خودش نشست، پيش افکار خودش نشست، ببيند خودش چکاره هست، امتحان کند خودش را، اگر يک پيروزي از دشمن حاصل شد، براي اسلام و به صلاح اسلام بود، ببيند اين خوشحال ميشود از اين و تبريک به حسب قلبش ميگويد به اين دشمن يا نه بدشميآيد از پيروزي اسلام که به دست اين واقع شده است؛ ميخواهد اسلام پيروز نباشد که مبادا اين آدم پيروز بشود. اگر انسان پيش دل خودش بنشيند و فکر اين را بکند که اگر پيروزي که به دست او حاصل شده بود براي اسلام، به دست من حاصل شده بود، فرقي ميکند در قلب من بين اين و او؟ اين اسلامخواه است؟! اين اسلام را ميخواهد؟! آن که اسلام را ميخواهد، اگر به دست کافر هم حاصل بشود خوشش ميآيد. اگر پيروزي به دست يک کافر براي اسلام حاصل بشود، اين از کافر به اينکه کافر است خوشش نميآيد از آن عملش خوشش ميآيد. و از اين به اعتبار اينکه اين پيروز شده است و اسلام را پيروز کرده خوشش ميآيد. و چنانچه کارشکني از يک نفر آدمي که دوست او هست، محبت به او دارد اين حاصل بشود يا از خودش حاصل بشود، ببيند در قلبش اين اثري ميگذارد يا نه، اثر نميگذارد. يک کار خارجي که در خارج واقع ميشود - هر کاري ميخواهد باشد - انسان وقتي ميخواهدقلم دستش بگيرد و راجع به اين کار يک چيزي بنويسد، يا ميخواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به اين مسئله يک مطلبي بگويد قبل از اينکه ميرود و اين مسئله را ميگويد، ببيند که آيا اين حُبّ نفس - که تابع او حُبّ به علايق خودش هست، حُبّ به دوستان خودش هست - او را همچو کور کرده است که نميتواند واقعيت را بگويد، و واقعيت را فداي خودش ميکند يا نه، اينطور نيست و فداي خودش نميخواهد بکند چيزي را. آن وقت اگر ديد آن طوري است، بداند که قلم مالِ شيطان است و به دست اوست و زبان مال شيطان است و در قدرت اوست. و اگر ديد که نه، کار خوب را هرکس بکند اين خوب است، چون خوب است، هرکس بکند اين کار را، تحسين ميکند...اگر پاي افراد پيش آمد به مجرّدي که پاي افراد پيش ميآيد همين معنايي که قبلاً وقتي که بدون افراد، بدون توجه به افراد، حکم به خوبيش يا بديش کرده بود حالا وقتي که توجه به افراد کرد عوض ميشود، حکم عوض ميشود در باطن انسان. اکثراً هم خودشان غفلت دارند؛ يعني بينش از روي دوستي و بينش از روي عداوت يک چيزي است که در انسان تأثير ميگذارد. ممکن است که اين آدم هم، مطلب را خيال کند به اينکه خيلي هم خوب است. اين نفهميده خود مطلب را. اين بينشش از باب اينکه از کانال محبت به اين آدم رفته سراغ او، اين بينش، بينش خطاست.
از کانال بُغْضِ بر اينکه اين عمل را ميکند، برود طرف او. اين بينش، بينش خطاست. ما بايد خودمان را اول امتحان کنيم و بعد که امتحان کرديم آن وقت برويم سراغ اينکه فلان عمل چطور بوده. فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده. آنهايي که در يک عملي با هم دشمني دارند، يک عملي که صادر ميشود، ميروند سراغ آن جهات ضعفش. جهات قوتش را اصلاً نميگويند. ساکت ميشوند. وقتي هم خيلي خوب آدمي باشد جهات قوتش را ساکت ميشود. و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شيطاني باشد جهات خوبش را هم بد ميکند. ميرود سراغ اينکه اين جهتِ خوبش است اين هم بد بود. و چنانچه نظر، نظر ساده باشد؛ يعني نظر آزاد باشد بالاترين آزاديها اين آزادي از خود است، از حُب و بُغض است. و بالاترين گرفتاري ما همين گرفتاري است، گرفتاري حُبِّ نفس است، گرفتاري حُبِّ جاه است، گرفتاري حُبِّ شهرت است. من ميخواهم اين عمل از من صادر بشود تا مردم براي من دست بزنند. عمل خوب از يکي صادر شده اين بدش ميآيد که از او صادر شده. اين ميخواهد از خودش صادر بشود که مردم بايستند و براي او هُورا بکشند. اگر يک عمل بدي مثلاً صادر شد از او به نظرش ميآيد که نه اين عمل هم بايد برايش چه باشد. براي اينکه خودش کور است از اينکه ببيند «حُبُّ الشَّيء يعْمي- وَ يصِّم»(2) هم آدم را کَر ميکند هم آدم را کور ميکند. خوبها را نميبيند، بدها را ميبيند. يک جا همبدها را نميبيند، خوبها را ميبيند. اگر آدم فضولي هم باشد، خوبها را ميکِشد طرف بدي، بديها را هم ميکشد طرف خوبي. با آن که خوب است، هر کار بدي بکند اين دنبال اين است که اين کار بد را خوبش بکند. با يک کسي که خوب است، هر کار بدي بکند دنبال اين است که اين کار بد را هم بکشد طرف خوبي.اين بر خلاف انسانيت است و بر خلاف صراط مستقيمي است که نبي اکرم و همه انبياي بشر براي همين آمدهاند. اگر موفق بشوند که اين اسارت را، اين اسارتي که من در خودم دارم، و هواهاي نفس بر من مسلط اند، اگر اين را از بين ببرند موفق شدهاند. و اگر قدرت بر اين نباشد از باب اينکه هيچ موعظهاي تأثير نميکند، هيچ گفتهاي تأثير نميکند، هيچ نوشتهاي تأثير نميکند، هيچ استدلالي تأثير نميکند...
قدرت و اختيار انسان در جلوگيري از نفسانيات
اين نفسانيت اينطور است و از چيزهايي که براي انسان به واسطه اين نفسيت پيش ميآيد اگر انسان علايقش شديد باشد به دنيا و علايقش شديد باشد به زن و فرزند و مال و حيثيت و رياست و امثال ذلک. از مصيبتهايي که هست در اينکه احتمالش هم انسان را ناراحت ميکند و کمر انسان را ميشکند، اين است که در آن نزديکي که ميخواهند او را منتقلش کنند به يک عالم ديگري، برايش کشف ميشود که اين به دست خداي تبارک و تعالي است. و اين آدم براي اينکه، خدا او را از اين چيزهايي که حب به او دارد، دارد جدا ميکند، دشمن خدا ميشود... آنکه کمر انسان را ميشکند اين است که حُبّ انسان به خودش و حُبّ انسان به رياستش و حُبّ انسان به همه چيزهايي که موجب حُب است، انسان را برساند به آنجايي که اگر نبي اکرم هم از او بگيرد دشمن او ميشود. و آن وقت هم که ميفهمد خدا دارد ميگيرد، دشمن او ميشود. و ما تا اصلاح نکنيم خودمان را، نميتوانيم کشور خودمان را اصلاح کنيم. من نميگويم که اينطور باشيد که خير، از همه هواهاي نفس بيرون برويد. اين نه براي من و نه براي شما و نه براي الّا مَنْ عَصَمَهُالله ميسور نيست. لکن ما قدرت داريم که جلوي زبانمان را بگيريم، نميتوانيم بگوييم زبانمان اختيار ندارد. ما قدرت داريم که جلوي قلممان را بگيريم، نميتوانيم بگوييم قلم من اختيار ندارد. ما جلوي زبانمان را، جلوي بيانمان را، جلوي قلممان را، جلوي عملمان را، همه را ميتوانيم بگيريم، قدرت داريم. اين معنايي که ميتوانيم و قدرت داريم و به واسطه او همه مواخذهها و همه گرفتاريها هست هرچه هم انسان حُبِّ به يک کسي داشته باشد، يا بُغض به يک کسي داشته باشد، قلمش را نگه دارد، لا اقل اين قدر قدرت داشته باشد که در نوشتههايش دنبال اين نباشد که بد از هر جا هست پيدا بشود و او بنويسد، ضعف از هرجا هست پيدا شود و او بنويسد.
وظيفه مسئولين؛ اميدوار ساختن ملت
ما امروز احتياج به اين داريم که اين ملت را اميدوار کنيم و دلگرم. ما هرچه داريم از اين ملت هست. ما هرچه داريم از اين ملت است. از اين تودههاي عظيم انسان است. و ما الآن ميبينيم که اين قدر از ما کشته شده است از 15 خرداد بگيريد تا بعد از جنگ. اينها همه را در نظر بياوريد. آن قدر از ما کشته شده است، آن قدر از ما معلول شده است، آن قدر از ما بيخانمان شده است، آن قدر از ما آواره شده است براي اينکه اين کشور استقلال پيدا کند، آزادي پيدا بشود در آن براي اينکه ما ديگر آن گرفتاريهاي سابق را نداشته باشيم؛ يک کشور اسلامي داشته باشيم. يک کشور که تَبَع خدا و احکام خدا باشد داشته باشيم. ما نبايد حالا که گرفتار هستيم... اين مردم را سستشان بکنيم... ما امروز احتياج داريم که اگر يک نفر آدمي هم که جزء کسبه هستند و بسيار هم محترماند، جزء کارگرها هستند و آنها هم بسيار محترماند، همه محترماند – انشاءالله - نبايد ما يک کارگر را دلسرد بکنيم که دستش وقتي که ميخواهد به کار برود بلرزد. يک کشاورز را دلسرد کنيم که وقتي دستش ميخواهد براي کشاورزي عمل کند بلرزد. و يک وکيل را دلسرد کنيم که وقتي بخواهد صحبت کند بلرزد. يا در سرحدات اشخاصي که مشغول هستند به خدمت، دلسردشان کنيم که آنها هم دستشان بلرزد. ما بايد همه کوشش کنيم که اميد ايجاد کنيم در اين ملت؛ که با اميد است که ميتوانند اينها پيروز بشوند. با اميد است که کشاورز ميتواند قدرت کشاورزي را زياد کند. و با اميد است که ارتش و پاسدار ميتواند در سر حدات جلوي دشمن را بگيرد. ما که همه به حسب قولمان دشمن با اسلام نيستيم. ما که با کشور خودمان دشمن نيستيم. ما که با مصالح کشور خودمان مخالفت نداريم. ما ميخواهيم که اين کشور و اين اسلام و همه اينها - ان شاءالله - به خواست خدا درست بشوند. همه ما اين آرزو را داريم. خوب، اگر همه ما اين آرزو را داريم، چرا بايد دولت اسلامي را تضعيف کنيم؟ چرا بايد مجلس را تضعيف کنيم؟ چرا بايد ارتش را تضعيف کنيم؟ چرا بايد پاسدار را تضعيف کنيم؟ مگر اينها همه اشخاصي نيستند که دارند براي اين ملت خدمت ميکنند؟ خوب، همه اينها خدمتگزارند، از آن رئيسجمهور گرفته است تا من طلبه، و همه ارگانهايي که بعد هستند، الآن مشغول خدمت هستند. نظرها را نظرهاي بدبيني نکنيد. و حُبّ و بُغض در دل شما آنجور نباشد که به خلاف واقع حکم کنيد و بنويسيد و بگوييد. آنچه که هست بگوييد.
(صحيفه امام، ج14، صص11 تا 21)
ــــــــــــــــ
1- دشمنترين دشمن، که از اوصاف نفس انساني است.
2- دوست داشتن چيزي، انسان را کور و کر ميکند. «عوالي اللآلي، ج1، ص290، ح149»
*اگر انسان سيطره پيدا بکند به حسب نفس، بر خودش و بر همه چيز، اين اهل دنيا ديگر نيست ولو اينکه همه دنيا را هم داشته باشد
*بالاترين گرفتاري ما همين گرفتاري حُبِّ نفس است، گرفتاري حُبِّ جاه است، گرفتاري حُبِّ شهرت است
*هرچه سعه سلطنت زيادتر بشود اسارت زيادتر ميشود، من اسير او هستم و خودم ملتفت نيستم
*ما قدرت داريم که جلوي زبانمان را بگيريم، نميتوانيم بگوييم زبانمان اختيار ندارد. ما قدرت داريم که جلوي قلممان را بگيريم، نميتوانيم بگوييم قلم من اختيار ندارد
*ما بايد همه کوشش کنيم که اميد ايجاد کنيم در اين ملت؛ با اميد است که ميتوانند اينها پيروز بشوند