موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13190
قدرت ملي، قرباني مديران ناتوانپنج اقدام کليدي در مسير قوي شدن کشورقادر باستاني تبريزيدر هفته‌ها و ما

قدرت ملي، قرباني مديران ناتوانپنج اقدام کليدي در مسير قوي شدن کشورقادر باستاني تبريزيدر هفته‌ها و ماه‌هاي اخير، بارها از زبان عالي‌ترين مقامات کشور بيان شده که راهي جز قوي شدن نداريم. اين سخن، بي‌ترديد درست و بديهي است. لابد در جهاني پُرمخاطره، ملتي که خود را پيوسته تقويت نکند، ناگزير در معرض فرسايش و ضعف قرار مي‌گيرد، اما چگونه مي‌توان قوي شد؟ براي قوي شدن، معمولاً ذهن‌ها به سمت کاهش تحريم‌ها، توافقات خارجي، توسعه صنايع دفاعي، رونق سرمايه‌گذاري و افزايش درآمدهاي ملي مي‌رود که البته هرکدام بخشي از اين مسيرند، اما تحقق همه آنها با موانع سخت بيروني گره خورده است. در اين ميان، يک مانع دروني وجود دارد که رفع آن اصلا دشوار و زمان‌بر نيست و تنها به يک تصميم و اراده ملي نياز دارد، پايان دادن به تکيه بر مديران ناتوان و سپردن مسئوليت‌ها به نيروهاي توانمند و کارآمد.تجربه زيسته به‌روشني نشان مي‌دهد که بزرگ‌ترين مانع در برابر اصلاحات ساختاري و توسعه پايدار، نه دشمنان بيروني، بلکه ضعف در انتخاب مديران و مسئولان بوده است. بخش بزرگي از بحران‌هاي امروز ما محصول بي‌تدبيري‌هاست. هنگامي که شرط تصدي مسئوليت‌ها به‌جاي توانايي، تخصص و کارنامه موفق، به وابستگي‌هاي محفلي و جناحي، خويشاوندي يا وفاداري‌هاي محدود تقليل مي‌يابد، طبيعي است که خروجي آن، مديراني ضعيف باشند، مديراني که نه جسارت تصميم‌گيري دارند و نه توان حل مسائل کلان کشور.جابه‌جايي مديران در بخش‌هاي اصلي قدرت، کمتر بر پايه سازوکارهاي شفاف و نهادينه رخ داده است. شعار جوانگرايي هم بيشتر در حلقه‌هاي بسته و درون‌گروهي وفاداران تحقق يافته تا در سطح ملي. به‌ويژه يک جريان سياسي بيش از حد درگير ثبات طولاني‌مدت در موقعيت‌هاي مديريتي بوده است. کمتر پيش آمده که چهره‌اي از اين طيف داوطلبانه صندلي قدرت را ترک کند. جابه‌جايي در اين جريان غالباً به معناي انتقال از يک نهاد به نهادي ديگر بوده، نه کناره‌گيري واقعي از قدرت. چنين تداومي به‌تدريج فاصله‌اي ميان مديران و تجربه زيسته جامعه ايجاد کرده و در مواردي مانع درک دقيق واقعيت‌هاي اجتماعي شده است.واقعيت این است که قدرت براي بسياري چنان دل‌انگيز است که کمتر کسي داوطلبانه از آن چشم مي‌پوشد. همين دلبستگي، راه ورود ايده‌هاي تازه را دشوار کرده و نظام تصميم‌گيري را به رکود کشانده است. با اين همه، تجربه جهاني و ظرفيت‌هاي جامعه ايران نشان مي‌دهند اگر سازوکار گردش نخبگان تقويت شود و امکان مشارکت واقعي مديران قوي فراهم آيد، اين چرخه بسته مي‌تواند گشوده شود و به حيات سياسي کشور جان و پويايي تازه ببخشد. کشور زماني روي مسير قوي‌شدن قرار مي‌گيرد که شرايط احراز مسئوليت‌ها به‌روشني بر پايه توانايي، تخصص، کارنامه موفق و قدرت مديريت تعريف شود. اين معيارها بايد جنبه‌اي قانوني و الزام‌آور داشته باشند و به هيچ‌وجه به سطح توصيه‌اي اخلاقي يا مصلحتي تقليل پيدا نکنند.قوي شدن، پيش از هر چيز به شجاعت در انتخاب‌ها نياز دارد، آن شجاعتي که نهادهاي اصلي قدرت بتوانند مديران ناتوان را کنار بزنند و ميدان را به نيروهاي توانمند حتي اگر از طيف‌هاي فکري متفاوت باشند، بسپارند. جامعه امروز ايران به بلوغي رسيده است که به‌خوبي مي‌داند بدون بهره‌گيري از همه ظرفيت‌هاي ملي، سخن گفتن از قوي‌شدن، چيزي جز تکرار يک شعار نخواهد بود. کشورهايي که مسير قدرت و توسعه را پيموده‌اند – از کره‌جنوبي و ژاپن تا ترکيه و هند – همگي يک ويژگي مشترک داشته‌اند و آن سپردن مسئوليت‌ها به آدم‌هاي قوي بوده است. در اين کشورها، نخبگان و متخصصان نه به حاشيه رانده شدند و نه به‌خاطر تفاوت ديدگاه کنار گذاشته، بلکه به‌عنوان سرمايه ملي شناخته شدند و در کانون تصميم‌گيري جاي گرفتند.قوي‌شدن در جهان امروز ديگر صرفاً به توان نظامي يا اقتصادي محدود نيست. قدرت يعني تصميم‌گيري به‌موقع و درست، توان ايجاد اجماع داخلي، مهارت برقراري ارتباط مؤثر با جهان، ظرفيت توليد دانش و فناوري و حفظ سرمايه اجتماعي. تحقق همه اين ابعاد تنها با مديراني ممکن است که واقعاً قوي باشند. يعني قوي در دانش، قوي در تجربه، قوي در جسارت، قوي در اخلاق و قوي در پاسخ‌گويي به مردم.وقتي کرسي‌هاي مديريتي براساس روابط سياسي يا وفاداري شخصي و جناحي پُر شوند، قدرت فقط در ظاهر شکل مي‌گيرد و در باطن کشور را روز به روز ضعيف‌تر مي‌سازد. بنابراين نخستين گام براي قوي شدن، شکستن چرخه‌اي است که در آن ضعيف‌هاي ظاهرساز و مدعي بر صدر مي‌نشينند و قوي‌ها به بهانه‌هاي مختلف به حاشيه رانده مي‌شوند.در شرايطي که معادلات قدرت در خاورميانه بازترسيم مي‌شود و فشارهاي خارجي همچنان پابرجاست، نظام اسلامي بيش از هر زمان ديگر به بازسازي دروني نياز دارد. اين بازسازي بدون اصلاح در شيوه اداره کشور ممکن نيست. چند اقدام فوري مي‌تواند مسير را هموار کند. نخست، تدوين نظام شفاف گزينش مديران. هيچ مسئوليت کليدي نبايد بدون شروط سختگيرانه واگذار شود. تخصص دانشگاهي، کارنامه عملي، و حتي سنجش‌هاي روان‌شناختي و مديريتي بايد معيار انتصاب باشد. دوم، به‌کارگيري ظرفيت نخبگان پراکنده. چه در داخل و چه در ميان ايرانيان خارج از کشور، انبوهي از نيروهاي توانمند وجود دارد که بايد موانع بازگشت و مشارکتشان برداشته شود.سوم، ايجاد فرهنگ پاسخ‌گويي. قدرت واقعي بدون پاسخ‌گويي توخالي است. مدير قوي کسي است که در برابر تصميم‌هاي خود مسئوليت بپذيرد و هزينه شکست‌هايش را پرداخت کند. چهارم، پايان دادن به حاکميت مصلحت‌هاي کوتاه‌مدت. انتصاب براساس وفاداري جناحي يا مصالح زودگذر، کشور را به ضعف کشانده است. مبنا بايد مصالح ملي و آينده بلندمدت باشد. و پنجم، توسعه نظام ارزيابي مستمر. هر مقام و مسئولي بايد به‌طور دوره‌اي سنجيده شود و در صورت ناکارآمدي، بي‌هيچ تعارفي کنار گذاشته شود.قوي شدن براي ايران يک ضرورت تاريخي است، اما اين ضرورت زماني محقق مي‌شود که نخستين گام، يعني گزينش آدم‌هاي قوي، برداشته شود. براي اين کار بهانه‌اي پذيرفتني نيست، چون تصميم‌گيري درباره آن کاملاً در اختيار خود ماست. اگر چنين اراده‌اي شکل نگيرد، معنايش چيزي جز این نخواهد بود که همچنان ترجيح مي‌دهيم وفاداري بر توانمندي غلبه کند و صندلي‌هاي قدرت در اختيار مريدان ملوّن مجيزگوي کم‌توان باقي بماند.